سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


من
در حوالی این روزها
دنبال خدایی میگردم
که لا به لای عطر یاسم پنهان شده...


هر جوانه یاس
پژواکی از اوست
وقتی که شکفت
اجابت میشوم...


_ نگاهم به جوانه ت خیره مانده
خیلی وقت است ... _


شاید این اواخر اسفند
دوباره عطرش غوغا کند این خاموشی را
که هست
و می بیند
و نوازشم میکند
و در آغوشم میگیرد
و آرامم میکند...


 

+ ربی انت المیسر وانت المسهل سهل امری وحقق مطلبی وسخرلی ما هو خیر لی...


+ تاریخ چهارشنبه 93/12/20ساعت 1:4 عصر نویسنده تسنیم | نظر


- فاطمه؟
نمیشنوم...یعنی یک حالتی که میشنود اما نمیشنود، سرم داخل کتاب است و غرق ِ کلمات شده م. حتی دردم هم فراموشم شده. دستم را محکم گذاشته م روی دلم و غرق کلمات شدم...

_ فاطمه جان؟
انگار یک نفر زده است پشتم. تازه متوجه صدایش میشوم .
-میای اینجا چند دقیقه ؟
هنوز تری ِ کلمات روی ذهنم مانده و نمیشود جدا شوم. میخواهم که چند لحظه صبر کند تا بروم...
...
لحظه ها به دقیقه ها می کشد و من هنوز سرجایم نشسته م.
- فاطمه؟
...
- حبیبی فاطمه؟
...

چند بار "حبیبی فاطمه" را صدا میکند و یکهو انگار یاد یک چیز می افتد
آرام آرام زیر لب میخواند " فاطمه حبیبم...بی تو من میمیرم...یا زهرا..."

...

...
...

چند دقیقه است کنارش نشسته م
اصلا فراموش کرده من را صدا زده...
فقط دم گرفته و اشک میریزد...



+ راستی...فاطمیه نزدیک است...


+ تاریخ شنبه 93/12/9ساعت 7:16 عصر نویسنده تسنیم | نظر